دریچه ای به جهان روشنایی

با زخم‌هایتان بازی نکنید

چند وقت پیش،حوالی نیمه شب به‌خاطر اینکه نتوانستم محاسبه درستی از توانایی خودم و ارتفاع سکوی پارک داشته باشم بافت گوشت و تاندون و استخوان ساق پای راستم به‌شدت آسیب دید. وضعیت دردناکی بود و من با تأخیر به پزشک مراجعه کردم که به عفونت شدیدی منجر شد. نگرانی پزشک به‌خاطر دیابت من بود. الان شرایط بهتراست و فقط یک زخم سطحی باقیمانده که آن هم در حال خوب شدن است.

برخلاف دوران نوجوانی و جوانی که وقتی بدنم زخمی می‌شد عادت داشتم در چند نوبت آنها را بکنم تا مثلاً زودتر از شرّشان خلاص شوم برای اولین‌بار در تمام عمرم این بار فقط به آن رسیدگی و با آن مدارا کردم تا خوب شود.

امیدوارم شما در زندگی خودتان دچار آسیب و زخم از نوع جسمی و روحی نشده باشید و از آن بهتر به کسی هم چنین زخم‌هایی نزده باشید. در مورد شخص خودم این موضوع چندان جالب نیست!
فرقی نمی‌کند که خودمان یا توسط دیگران دچار آسیب شده باشیم. مسئله اصلی این است با آنها به‌قول‌معروف "وَر" نرویم. یعنی چه؟
دست‌کاری‌کردن زخم‌ها در طول درمان همواره آثار و تبعات ظاهری و باطنی ناخوشایندی دارد. من نمونه‌های متعددی از آثار زخم جسمی را روی بدنم می بینم که با همان وررفتن علامتش مانده است. حتی پمادها و جراحی‌های ترمیم پوست هم نمی‌توانند مفید باشند. می‌دانید چرا؟
چون ما همواره با نگاه‌کردن به محل زخم آن را به‌خاطر داریم. تا حدودی هم درد و رنجش را.
قضیه در مورد آسیب و زخم‌های روحی و روانی بیشتر است. آنها اثری ماندگارتر و عمیق‌تر دارند و چه‌بسا باعث افسردگی و سرخوردگی ما بشوند به شیوه‌ای خودخواسته یعنی آن‌طور که خودمان دلمان می‌خواهد بازسازی‌اش کنیم که معمولاً صورت دردناک‌تر و سوزناک‌تری دارد. این یک ویژگی عمومی ذهن است که ما عادت داریم آنچه باعث رنج ما شده و باقیمانده و به‌اصطلاح بدبختی‌هایمان را با آب‌وتاب بیشتری یادآوری و بازخوانی کنیم.

البته فایده‌ای ندارد!
وقتی خوب نگاه کنیم می‌بینم آنها واقعاً تمام شده‌اند. به‌خاطر رفتار خودتان یا یک نفر در یک مقطعی از زندگی به من و شما آسیب روحی و روانی واردشده. قطعاً این تأسف‌بار است و دردناک. اما یک سؤال این وسط مطرح می‌شود:
آیا در حال حاضر ما همان آدم سابق و قدیمی هستیم؟
حداقل در مورد خودم جواب تا حدود زیادی منفی است و امیدوارم جواب شما هم همین باشد. در اینکه ما یک درد با خودمان داریم تردیدی نیست. اما از دو زاویه می‌توان به این درد نگاه کرد:

  • دردی که فقط درد است.
  • دردی که می‌تواند باعث تغییر ما بشود.

وقتی صحبت از تغییر می‌کنم دقیقاً و به طور واضح فقط به یک دگرگونی در شکل مثبت و روبه‌رشد اشاره می‌کنم.
این یک انتخاب سازنده و سرنوشت‌ساز است ما چگونه با دردهایمان مواجه بشویم. به‌خاطر داشته باشیم تا این الگوی ذهنی را در رفتار و کردار خودمان و در درجه اول نسبت به خودمان ایجاد و تثبیت نکنیم در بهبود زخم‌هایی که به دیگران زده‌ایم مؤثر و موفق نخواهیم بود. ما قطعاً نمی‌توانیم درمانی قطعی برای آنچه نسبت به دیگران انجام داده‌ایم پیدا کنیم؛ اما یقیناً در مورد خودمان وضعیت تا حدود زیای متفاوت است. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که حداقل با زخم‌هایمان بازی نکنیم. این راه‌حل حداقلی می‌تواند در مورد دیگران هم مفید باشد.

دردهای می‌توانند باعث تغییرات عمیق و سازنده و پایداری در ما بشود اگر و اگر بخواهیم و بتوانیم این واقعیت را درک کنیم آنها می‌توانند الگوی آگاهی‌بخشی برای ما باشند.

۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۴۴ ۰ نظر

عذاب وجدان

چند بار در خلوت خودمان به داوری خودمان نشسته‌ایم؟
چقدر خودمان را بابت برخی کارها و حرفها سرزنش کرده‌ایم؟کارهایی که می‌توانستیم انجام بدهیم و ندادیم. حرف‌هایی که نزدیم ولی می‌توانستیم و لازم هم بود که بزنیم ولی نزدیم و البته عکس این قضایا هم قابل‌تصور است.
یک خوره ذهنی وحشتناک که خواب‌وخوراک را از ما می‌گیرد و تبدیل می‌کند به یک آدم منفعل که به تدریج حتی قوه تعقل و تفکر و ارزیابی را هم از دست می‌دهیم. اسم این وضعیت خود تحقیری را هم گذاشته‌ایم عذاب وجدان...

از شما می‌پرسم:
نتیجه این همه عذاب وجدان چه بوده و چه شده است؟

حقیقتش این است من آن‌قدر وجدانم در عذاب‌دادن به جسم و جانم افراط کرد که سال‌ها قبل ترکش کردم آن هم بدون خداحافظی!
این عذابی است که به خودمان تحمیل می‌کنیم تا برای یک عده دیگر خوراک احساسی و عاطفی تأمین بشود که هرچه بیشتر به نام دلسوزی همان ته‌مانده عزت‌نفس ما را در آتش خیرخواهی نابخردانه‌شان بسوزانند.
نه نیازی به عذاب وجدان داریم و نه نیازی به سرزنش و مجازات خودمان. ما اکنون می‌دانیم که آنچه بر ما گذشته محصول ناآگاهی و کم‌خردی و یا حتی غرض‌ورزی ما نسبت به خودمان و نسبت به برخی افراد و مسائل بوده. (چه‌بسا بخش قابل‌توجهی هم حق آن افراد در همان مسائل بوده تا ما رفتاری نازیبا از خودمان ظاهر کنیم!)
هرچه بوده اکنون و این زمان می‌دانیم که این خودتخریبی روانی به نام عذاب وجدان دردی از آنچه بر خود و دیگران روا داشته‌ایم دوا نمی‌کند.تنها فایده‌اش این است که حالا ما یک خط کش و شاخصی داریم که می‌دانیم چگونه بهتر عمل کنیم.

با آن وجدانتان اتمام حجت کنید. هم اکنون روبروی آن وجدان خودتان تمام‌قد بایستید و بغلش کنید و ببوسیدش و با لبخند به او بگویید:
خداحافظ عزیزم! ممنون که تا این لحظه با من بودی...

حقیقت مطلب این است که  آگاهی و شناخت فعلی ما، همان وجدان حقیقی و نیروی وجدان و عملکرد وجدانی ماست.در هر مرحله ای از زندگی وقتی مطمئن شدیم لازم است یک بازنگری سازنده برای حرکتی رو به رشد نسبت به خودمان داشته باشیم بی آنکه بی رحمانه بر پیکره روح و روان خویش شلاق مرگباری بزنیم، دقیقا در همان نقطه با وجدان حقیقی خود روبرو شده ایم.
آن چیزی که در بسیاری مواقع سعی دارد با سرزنش سوزاننده‌ای ارکان وجودی ما را هلاک کند یک اهریمن و هیولایی است که از طرف خودمان و دیگران در صدد تسخیر جسم و روح و روان ماست.
به اهریمن و نیروهای اهریمنی اعتقاد ندارید؟
به طور مشخص در این مورد هیچ بحث و جدلی بین من و شما نیست؛ اما بهتر است نیم‌نگاهی به همین عذاب وجدانی که در درون شما توسط خودتان شعله می‌کشد و عده‌ای هم به آن می‌دمند نگاه کنید.
اهریمن از آنچه می‌بینید به شما نزدیک‌تر است!

۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر

سه گام اساسی

گذشته همواره با ماست. تحت هیچ شرایطی گریزی از آنچه قبلاً انجام داده‌ایم یا برای ما اتفاق افتاده است وجود ندارد. ما نمی‌توانیم هیچ‌کدام از آنها را فراموش کنیم مخصوصاً اگر اثری روی جسم و روان ما گذاشته‌اند و تأثیر آنها را در یک برهه از زمان یا حتی تا امروز شاهد هستیم.

تلاش ما در حذف گذشته و خاطراتش بیهوده است و جز رنجی مضاعف نصیبمان نمی‌کند. تنها کاری که می‌توانیم بکنیم پذیرش آنها به‌عنوان یک واقعیت در زندگی خودمان است. کار آسانی نیست؛ اما نتیجه حداقلی از این پذیرش فرارنکردن نیمه پنهان خودمان است.

گذشته ما یا تلخ است یا شیرین. زخم‌ها بیشتر خودشان را آشکار می‌کنند و به همین خاطر است که ما انبوهی از خاطرات ناخوشایند را در زندگی مرور می‌کنیم و این بسیار آزاردهنده است. ذهن ما معمولاً سعی می‌کند این بخش را به‌خوبی و در شکل فاجعه باری مدیریت کند تا با هر بار یادآوری بیشتر آسیب ببینیم!

من راهکار ساده‌ای دارم و در سال‌های اخیر به‌شدت به آن پایبندم اگرچه بعضی وقت‌ها البته به‌ندرت از این دایره تعهدم خارج می‌شوم؛ اما همه چیز در حد قابل‌قبولی تحت کنترل است!

1.خودتان را به‌خاطر گذشته شخصی خودتان ببخشید. اگر نسبت به خودتان مهربان نبودید و خودتان را به‌زحمت انداخته‌اید لطفاً خودتان را عفو کنید. یادتان باشد این شما هستید که الان به این باور رسیده‌اید که لازم است تغییری ایجاد کنید و این اولین قدم در مسیر تغییر است.

2.آنچه دیگران در حق شما انجام داده‌اند و به‌دوراز عدل و انصاف بوده و مشمول موارد ظلم می‌شود را اصلاوابدا فراموش نکنید؛ اما به فکر انتقام هم نباشید؛ چون شما هم تبدیل به موجودی مثل آنان می‌شوید. اینکه بخواهید ببخشید یا نه انتخاب شخصی شماست اما حتی اگر تصمیم گرفتید آنان را ببخشید به‌هیچ‌عنوان در صدد ایجاد رابطه جدیدی با آنان نباشید. عفو و بخشش شما نسبت به آنان هیچ تعهد اخلاقی برایتان ایجاد نمی‌کند که در فکر تنظیم رابطه نویی باشید.

3.بابت رفتارهای نادرستی که نسبت به خودتان داشته‌اید از شخص خودتان صمیمانه عذرخواهی کنید؛ اما به‌خاطر رفتارهایی که با دیگران داشته‌اید پیشنهاد می‌کنم تصمیم به معذرت‌خواهی و دلجویی زبانی نگیرید! این موضوع کمکی به بهبود فضای چرک‌آلود و تیره‌ای که بین شما شکل‌گرفته نمی‌کند. یادتان باشد رابطه اخلاقی و عاطفی که خراب و تخریب شد ابداً و اصلاً قابل‌بازسازی نیست. شما با شیء سروکار ندارید که بازیافت کنید؛ بلکه با یک نوع از جنس خودتان مواجه هستید. برای درک بهتر این موضوع شماره ۲ را مجدداً بخوانید.

فعلاً و برای شروع روی همین سه گزینه تمرکز کنید و به‌خاطر داشته باشید که این همه قدم‌هایی نیست که قرار است ما برای یک تحول و دگرگونی برداریم.

اصل مهم‌تر اینکه تصور نکنیم وقتی چیزی را می‌خوانیم آن را آموخته‌ایم. این فریب ذهن و خطای ادراکی است. خواندن با آموختن فرق می‌کند همان‌طور که دانستن با فهمیدن متفاوت است.

۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۵ ۰ نظر

من اشتباه کردم

«شخصی می میرد. شب اول قبر، نکیر و منکر  (دو فرشته که طبق باور مسلمانان در قبر حاضر میشوند) بر او ظاهر شدند و هرکدام سئوالاتی از او پرسیدند:

  • س: در دنیا دزدی کردی؟
  • ج:نه
  • س: مال مردم خوردی؟
  • ج: نه
  • س:پشت سر کسی حرف زدی و غیبت کردی؟
  • ج:نه
  • س: به کسی تهمت زدی؟
  • ج: نه
  • س:با کسی دعوا کردی؟
  • ج: نه
  • س: به کسی فحش دادی؟
  • ج: نه
  • س: مشروب خوردی؟
  • ج: نه
  • س: تو اصلاً زندگی کردی؟
  • ج: ...

فرشته دوم با عصبانیت به او می‌گوید:

  • پس در آن دنیا چه غلطی می‌کردی؟!»

این لطیفه نمی‌خواهد به ما بگوید در زندگی این دنیا باید دروغ بگوییم، فحش بدهیم، تهمت بزنیم، غیبت کنیم و...
ابداً... بلکه پیام پنهانی در این لطیفه وجود دارد و این است که:
ما در این دنیا امکان هر خطا و اشتباهی را داریم

اساساً بخش قابل‌توجه ساختار شخصیتی ما محصول همین اشتباهات دنیوی و یا شناخت از همان اشتباهات است.
آنچه ما به‌عنوان مهارت زندگی و فلسفه زیستن خردمندانه می‌شناسیم یا مرهون دانش اکتسابی ما از مطالعات یا مشاهدات بیرونی است یا مرهون دانش تجربی و مشاهدات درونی و باطنی ماست.
منظور من از مشاهدات درونی و باطنی اشاره موضوع شهود قلبی یا چشم سوم نیست؛ بلکه اشاره به دریافت و فهم عمیق از خردورزی است که می‌تواند به حکمت تعبیر شود.
ما از لحظه‌ای که پا به این دنیا می‌گذاریم خطاها و اشتباهاتمان شروع می‌شود. ارادی یا غیرارادی. به اختیار یا به‌اجبار. آنچه امروز می‌دانیم و به آن آگاهیم محصول خطا اشتباهات
دیروز است که در ما بینش جدیدی ایجاد کرده است تا با رویکردی جدید و نو در پندار و گفتار و کردار خود تجدیدنظر کنیم. از بعضی چیزها دست برداریم یا چیزهایی را تثبیت و تقویت کنیم.

ما اشتباه کردیم و ممکن است همچنان اشتباه کنیم. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید هیچ‌وقت اشتباه نکرده یا نمی‌کند. چنین موجودی نمی‌تواند یک انسان باشد. تصور اینکه ما بدون اشتباه هستیم یک دیکتاتوری ذهنی است و نتیجه آن انجماد فکری. بدون هیچ احساس و عطوفت و درکی نسبت به آنچه می‌اندیشیم، می‌گوییم و انجام می‌دهیم و تنها در چنین وضعیت وحشتناکی است که می‌توانیم مطمئن باشیم که اصلاً اشتباه نمی‌کنیم. این یعنی حماقت که ریشه همه اشتباهات است.
ما برای تغییرکردن، رشدکردن، بالا آمدن و تحول نیاز به‌اشتباه کردن داریم. اشتباهاتی که چه‌بسا عمدی نباشد و بخشی از همین چرخه زندگی ماست. ما فکر می‌کنیم، حرف می‌زنیم و عمل می‌کنیم و در هر بخشی ممکن است اشتباهاتی وجود داشته باشد.

اگر امروز و در این لحظه ما به این می‌اندیشیم باید (لازم است و ضروری است) چیزی را برای بهترشدن از دست بدهیم یا به دست بیاوریم (تغییر مثبت و سازنده‌ای ایجاد کنیم) نتیجه همان اشتباهاتی است که چه‌بسا به خاطرش بسیار سرزنش و ملامت شده‌ایم. چه توسط خودمان یا توسط دیگران.گاهی اوقات دیگران با ما طوری رفتار می‌کنند که انگار اصلاً در کارنامه زندگی‌شان لکه سیاهی وجود ندارد.
به خودمان فرصتی دوباره بدهیم تا اکنون و همین‌الان یک بازنگری و ویرایش نسبت به برخی چیزها داشته باشیم.
این امر کاملاً خصوصی و مربوط به خودمان است.

۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۱۵ ۰ نظر

خودشناسی

فیلم سینمایی «من کیستم؟» با نقش‌آفرینی «جکی چان» جدا از موضوع و محتوای فیلم در یک سکانس سؤال عمیق و درعین‌حال هراس‌انگیزی را مطرح می‌کند.
جکی جان عضو یگان ویژه در حین عملیات دچار آسیب شده و در یک قبیله بدوی آفریقایی به هوش می‌آید درحالی‌که حافظه‌اش را ازدست‌داده است.او که به‌خاطر این اتفاق بسیار مضطرب و نگران است از اطرافیان خودش که به لحاظ نژاد، زبان، فرهنگ و مدنیت با او تفاوت دارند سؤال می‌کند که:

من کیستم؟

و چقدر این صحنه با بازی او تکان‌دهنده است...
در چند سال اخیر به دلایل متعدد بارها از خودم این پرسش را کرده‌ام و هر بار به نتایج غم‌انگیزی رسیده‌ام.
شاید به‌خاطر اقتضای سن باشد و یا هر علت دیگری که چندان هم مهم نیست؛ ولی اصل قضیه سر جای خوش هست: ما که هستیم؟
اگر همه آنچه که شناسنامه اطلاعات هویت دنیوی ما را تشکیل می‌دهد از دست بدهیم و تنها امید ما همان اطلاعات ذهنی که متکی به حافظه هم باشد هم پاک شود و در
موقعیت زمانی و مکانی کاملاً ناشناس که حتی نمی‌دانم در کدام جغرافیاست قرار بگیریم آن‌وقت: ما که هستیم؟
اگر ما این دست از دارایی‌های خودمان را از دست بدهیم چه تعریفی از خودمان داریم؟
در چنین فضایی که حقیقتاً تصورش هم دشوار و البته ترسناک است ما چه نقشی برای خودمان در این جهان قائلیم و چه وظیفه و تکلیفی داریم؟
و یا در شکل تخیلی قضیه اگر ما از ابتدا تا انتها با چنین وضعیتی مواجه بودیم، آن‌وقت چطور؟ چه پاسخی به سئو ال‌های بالا می‌دادیم؟
اکنون و در این لحظه که می‌دانیم همین اسم‌ورسم‌ها در این دنیا از ما تعریفی را ارائه می‌دهد نشانه خوبی است. اگرچه این دقیقاً آن چیزی نیست که از خودمان می‌شناسیم و یاسعی می‌کنیم به دیگران این شناخت را بدهیم.
مواجه‌شدن با این عبارت قرآنی خودش چالش هراس‌انگیز دیگری است:
بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ

بلکه انسان خودش از وضع خودآگاه است 
هر چند در ظاهر برای خود عذرهایی بتراشد

قیامت/15-14

۲۷ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر

اما بعد ...

زمانی که ما تکانش لازم را از یک اتفاق برای ضرورت تغییر را دریافت کردیم با سه رویکرد احتمالی در گرفتن تصمیم نهایی روبرو می‌شویم:

۱-ولش کن بی‌خیال
این تصمیم راحت‌ترین انتخاب است. نیازی به توضیح هم ندارد و فقط یک جمله در موردش می‌گویم:
حماقت محض و لاشی گری...

۲-کم کم درستش می‌کنم
گزینه بدی نیست؛ ولی معمولاً به نتایج خوبی ختم نمی‌شود. شاید (و چه‌بسا حتماً) هر تغییری نیازمند به زمان باشد که کم‌کم درست بشود؛ اما آنچه در حال حاضر به‌عنوان یک گزینه جدی مطرح است تصمیم قاطع برای یک تغییر بنیادی است و کم‌کم درست می‌کنم اساساً در حوزه تصمیم‌گیری نیست؛ بلکه شرح ناتمامی است برای یک نانوشته! و دقیقاً به همین دلیل به نتایج خوبی ختم نمی‌شود.
پس ارزشی ندارد...

۳-الان و برای همیشه
برای شروع این تصمیم خیلی مهم است؛ اما کافی نیست. چرا؟ چون فقط یک تصمیم است و هنوز اجرایی نشده پس فاقد ارزش محتوایی است.
محتوا چیست؟
آنچه بر اساس این تصمیم اجرایی می‌شود.
قرار است چه چیزی اجرایی بشود؟
تحول و دگرگونی
برون‌رفت (خارج‌شدن) از وضعیتی که در آن گرفتار هستیم. هر چیزی که باعث دردسر و رنج من و شماست و قطعاً کار آسانی نیست.
به قول بوکوفسکی ما برای ادامه‌دادن هیچ‌کس جز خودمان را نداریم و همین کافی است!
قدیمی‌ها در موقعیت‌های حساس و سرنوشت‌ساز حرف قشنگی زده‌اند:
این گوی و این میدان...
یادمان باشد حتی اگر قرار است معجزه‌ای اتفاق بیفتد (اگر اعتقاد به معجزه دارید) نیاز به موجودی است که از وجود او و دستان او چنان کار مهمی انجام شود.
و باز تکرار می‌کنم:
این گوی و این میدان...

۱۷ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۴۴ ۰ نظر

تعیین تکلیف

حادثه‌ای اتفاق می‌افتد [معمولاً تلخ و شکننده].احساسات ما تحریک می‌شود و ما تصمیم می‌گیریم آدم دیگری باشیم. معمولاً انتخاب به سمت‌وسوی بهترشدن است و البته این یک قاعده کلی نیست.
اما من روی بهترشدن تمرکز می‌کنم.
تعریف من از تغییر فقط در جهت بهترشدن و رشد است.

  • در یک فضای معنوی قرار می‌گیریم. مثلاً در یکی از شبهای قدر یا در مراسم سماع قونیه و یا تلاوت خاشع قرآن. وجود ما سرشار از یک بغض امیدوارانه می‌شود و اشک می‌ریزیم و طلب راهیابی و هدایت می‌کنیم. ناگهان فشار روی سر ما کم می‌شود. انگار جواب از عالم بالاآمده: اوکی، حلّه...
  • از حادثه تصادف جان سالم به در می‌بریم. ماشین مچاله شده است؛ ولی ما به شکل معجزه‌آسایی نجات پیدا کرده‌ایم. اراده و دست خدا را در این نجات و زندگی دوباره دخیل می‌دانیم: معجزه شده است...
  • والدین ما فوت می‌کنند. ضربه عاطفی اعضای خانواده و حتی فامیل را دور هم جمع می‌کند. همدلی آغاز می‌شود. همه اعتراف می‌کنیم دنیا ارزشی ندارد تا نسبت به همدیگر نامهربانی و کینه و نفرت داشته باشیم. تصمیم می‌گیریم زندگی دیگری را شروع کنیم...

حقیقتاً آدم دیگری می‌شویم و البته همه اینها کمتر از چهل روز اعتبار دارد!
چرا؟
چون تکلیف ما با خودمان روشن نیست. آنچه اتفاق افتاده محصول تعقل و تفکر ما نیست؛ بلکه جوشش و غلیان احساسی ماست که با عواطف ما درگیر شده و تلنگر شدیدی بر وجود غفلت زده ما وارد کرده است.
این وضعیت را به استارت‌زدن موتور یا ماشین تشبیه می‌کنم. این کار اگرچه اساسی است؛ اما فقط و فقط برای شروع حرکت است.
ما بارها استارت زده‌ایم. شاید هم استارت ما را زده‌اند! اما هیچ برنامه و هدفی نداریم. ما قرار است با این موتور و ماشین استارت زده کجا برویم و چطوری برویم؟
اصلاً ما بلد هستیم رانندگی کنیم که پشت این وسیله نشسته‌ایم و اقدام به استارت‌زدن کرده‌ایم؟
این همان تعیین تکلیف با خودمان است.
اینکه به‌خاطر هر عاملی در ما انگیزه یک تغییر اتفاق بیفتد خیلی باارزش است. اما بعدش؟

۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر

آگاهی

آگاهی یعنی رنج توأم با افسوس یا حسرت...

آنچه که انسان را به سطح عمیق و والاتری از دانش می‌رساند تجربه‌ای است سوزنده و سازنده که نامش آگاهی است.
دانشی که دیداری و شنیداری و محصول مطالعات ما نیست.
همه آنها در کسب معلومات بسیار مفید هستند؛ اما آگاهی آن‌سوی همه معلوماتی ازاین‌دست و در این سطح است.

آگاهی همان مکاشفه و شهود درونی است. یک تجربه کاملاً شخصی که گاهی اوقات امکان بازگوکردن را هم ندارد؛ چون واژه‌ها از توصیفش عاجزند.
نتیجه آگاهی هم یک شناخت تمام‌عیار است.
می‌توان نامش را حکمت گذاشت.

اما چرا آگاهی رنجی است توأم با حسرت و افسوس؟
چون قطعاً و بدون تردید ما بخشی از وجود خودمان را برای چنان فهم و معرفتی هزینه کرده‌ایم.
فرقی هم نمی‌کند این پرداخت هزینه اختیاری باشد یا اجباری. اصل موضوع اهمیت دارد که آنچه به دست آورده‌ایم در قبال ازدست‌دادن چیز باارزشی بوده و به همین دلیل است که هر کدام از آگاهی‌های ما از قدروقیمت ویژه‌ای برخوردار است.

رنج و افسوس و حسرتی که در نتیجه کسب این آگاهی، پیوسته وجود دارد به‌خاطر آنست که اگرچه ما به‌خاطر شناختی که در یک موضوع نصیبمان شده است احساس خوشحالی می‌کنیم؛ اما به این هم فکر می‌کنیم که چه می‌شد اگر راه دیگری برای رسیدن به آن شناخت وجود داشت و باعث چنان هزینه سنگینی نمی‌شد.
اما آگاهی هزینه خودش را دارد.
ارزان به دست نمی‌آید و گریزی هم از آن نیست.

زندگی یعنی:
جریان مستمر و دنباله‌دار کسب آگاهی

۰۵ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۰۴ ۰ نظر

سرآغاز

خط سیر زندگی آدمی، یک خط مستقیم یا صعودی نیست.اوج و فرودهای متعددی دارد.
تقویم زندگی هر انسانی در فصل به فصلش مجموعه‌ای است از مناسبت‌های کوچک و بزرگ، تلخ‌وشیرین.
اتفاقاتی که گاه تا مرز شکستن پیکره روحی و روانی فرد پیشروی دارند.
اینکه آدم‌ها با وجود عبور از بحران‌های زندگی همواره با رنج پنهان و یا آشکار همراه هستند نشان می‌دهد که انسان از درد و رنج بیشتر می‌آموزد.

دردها، ناخوشی‌ها و ناملایمتی‌ها نقاط ضعف ما را هدف قرار می‌دهد. ما را متوجه این واقعیت می‌کند در کدام جنبه آسیب‌پذیرتر هستیم. عوارض آن آسیب‌ها دردناک است. اما نتیجه می‌تواند دلچسب باشد چون بعد عبور از آن بحران‌ها ما دیگر آدم سابق نیستیم و اصل مسئله همین است:
اینکه قرار است چه کسی باشیم و این یک انتخاب است.

ما در همه اتفاقاتی که برای ما افتاده است مقصر نیستیم. اما در قبال همه آنها مسئولیم. مسئول از این بابت که بعد مواجه‌شدن با یک مسئله دشوار و آزاردهنده چه باید بکنیم.
ما این مسئولیت بزرگ را داریم که انتخاب و البته تلاش کنیم که از آن وضعیت دشوار خارج شویم یا اینکه تا حدّ ممکن شدت فشار وارده را کم کنیم.

خب...حالا وقتش رسیده به این دانش و حکمت اصیل برسیم که:
شادی چیزی جز کاهش رنج نیست!
ما زمانی شادی‌ را درک می‌کنیم که از میزان رنج‌ کاسته شود. هرچقدر رنج کمتر باشد، احساس شادی ما بیشتر خواهد بود.شادی در جایی پنهان نشده است که ما در جستجوی آن باشیم. خوشبختی هم همین‌طور.

چه‌بسا ما با پرداخت هزینه‌هایی گزاف در زندگی به این اصل ساده می‌رسیم.
اگر سرمان را برگردانیم و به گذشته نگاه کنیم که چه چیزهایی را ازدست‌داده‌ایم  چه بسا باعث تاثر و ناراحتی بیشتر ما بشود.

قبول دارم و واقعاً تأسف‌بار است.

یک قهرمان المپیک را در نظر بگیرید که روی سکوی قهرمانی ایستاده است. مهم نیست اول، دوم یا سوم... همین‌که روی سکو ایستاده است. در عین خوشحالی اشک می‌ریزد یا شاید هم بر عکس!. به‌هرحال او اکنون یک قهرمان است.او اطمینان دارد اگر آسیب‌ها، شکست‌ها و ناکامی‌های گذشته و تلاش‌های دوباره و دوباره‌اش نبود، الان و اکنون روی سکو هم نبود.

اصل مهم تری نیز وجود دارد:
فقط آگاهی و دانستن مهم نیست. باید کاری کرد و چاره‌ای هم جز این نیست وگرنه تغییری در اوضاع ایجاد نمی‌شود.

۰۱ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۱۲ ۰ نظر