زمانی که ما تکانش لازم را از یک اتفاق برای ضرورت تغییر را دریافت کردیم با سه رویکرد احتمالی در گرفتن تصمیم نهایی روبرو میشویم:
۱-ولش کن بیخیال
این تصمیم راحتترین انتخاب است. نیازی به توضیح هم ندارد و فقط یک جمله در موردش میگویم:
حماقت محض و لاشی گری...
۲-کم کم درستش میکنم
گزینه بدی نیست؛ ولی معمولاً به نتایج خوبی ختم نمیشود. شاید (و چهبسا حتماً) هر تغییری نیازمند به زمان باشد که کمکم درست بشود؛ اما آنچه در حال حاضر بهعنوان یک گزینه جدی مطرح است تصمیم قاطع برای یک تغییر بنیادی است و کمکم درست میکنم اساساً در حوزه تصمیمگیری نیست؛ بلکه شرح ناتمامی است برای یک نانوشته! و دقیقاً به همین دلیل به نتایج خوبی ختم نمیشود.
پس ارزشی ندارد...
۳-الان و برای همیشه
برای شروع این تصمیم خیلی مهم است؛ اما کافی نیست. چرا؟ چون فقط یک تصمیم است و هنوز اجرایی نشده پس فاقد ارزش محتوایی است.
محتوا چیست؟
آنچه بر اساس این تصمیم اجرایی میشود.
قرار است چه چیزی اجرایی بشود؟
تحول و دگرگونی
برونرفت (خارجشدن) از وضعیتی که در آن گرفتار هستیم. هر چیزی که باعث دردسر و رنج من و شماست و قطعاً کار آسانی نیست.
به قول بوکوفسکی ما برای ادامهدادن هیچکس جز خودمان را نداریم و همین کافی است!
قدیمیها در موقعیتهای حساس و سرنوشتساز حرف قشنگی زدهاند:
این گوی و این میدان...
یادمان باشد حتی اگر قرار است معجزهای اتفاق بیفتد (اگر اعتقاد به معجزه دارید) نیاز به موجودی است که از وجود او و دستان او چنان کار مهمی انجام شود.
و باز تکرار میکنم:
این گوی و این میدان...